تو را صدا کردم
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
مرهم زخم های کهنه ام ..
کنج لبان توست !..
بوسه نمی خواهم …
سخنی بگو…
چه بگویم به تو ای رفته ز دست
شدم از مستی چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر آنکس که دلش را به دل سنگ تو بست
لعنت به همه صراط های مستقیمی که عرضه ندارند تو را به من برسانند !.!.!
من حواس فاصله ها را پرت می کنم ! تو فقط بیا . . .
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبار آلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی